زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

دهه فاطمیه و روز جمعه

سلام به دختر گلم این روزا به خاطر دهه فاطمیه خونه باباجون مجلس عزاداری برای 10 روز برگزار میشه الان 5 روزگذشته ما 3روزش رو رفتیم امروز که جمعه بود یکمی بیشتر طول کشید وشماهم خسته شدی وحوصلتون سر اومده بود بعداز تموم شدن برگشتیم خونه وسایلامون رو جمع کردیم وبا مامان جونشون وعمه جون رفتیم باغ الان هم تازه برگشتیم امروز برای اولین بار کالسکتون رو بردیم بیرون وکلی کالسکه سواری کردی البته کلی هم ذوق کرده بودی. دیشب با بابایی رفتیم بازار تا براتون کلاه آفتابی بخریم علاوه بر اون یه تی شرت وشلوارک خوشگل هم براتون خریدیم وامروز توباغ پوشیدی.. شدی بودی مثل پسرا حالاهمه ی عکسای امروز رو برات میذارم دختر زیبای مامانی...... ...
24 فروردين 1392

دخترگلم 7ماهگیت مبارک

                                                           سلام به بهترین هدیه خدا  عزیزترینم وارد هشتمین ماه زندگیت شدی وروز به روز داری بزرگتر میشی خیلی زود داره میگذره خیلی خوشحالم از اینکه پیش من وبابایی هستی توشیرینی زندگی مایی عزیزم. چند روز پیش که باباجون ومامان جون از سفر اومدن براتون یه لباس آوردن وقتی به من نشون دادن گفت...
19 فروردين 1392

حالم گرفته مامانی !!!!!!!

سلام دخترکم امروز عصر یهودلم گرفت احساس خستگی می کنم دوست دارم برم حرم و یه دل سیر بشینم گریه کنم نمیدونم چرا بعضی اوقات اینجوری میشم همین الان اشک تو چشمام جمع شده خوبه که شما هستی و وقتی بزرگ شدی میتونم باهات درد دل کنم عشق من همه ی زندگی مامانی خیلی دوست دارم  ...
18 فروردين 1392

سیزده بدر

سلام به ناز گلکم اومدم تا خاطرات روز 13 فروردین رو برات بنویسم : همین طور که قبلا گفته بودم با مامانی وخاله جون رفتیم میامی وای که نمیدونی چقدر شلوغ بود اول که رسیدیم اونجا شما تازه از خواب بیدار شدی وباتعجب اطرافتون رو نگاه میکردی بعد رفتیم پیش مامانیشون اونجا مادربزرگ من ودایی جونم هم بودن البته علاوه بر خاله الهه و خاله زهرا خلاصه اول که رسیدیم شما در حال پاس کاری بودی از این بغل به اون بغل بعداز یه دور طولانی اومدی بغل مامانی خلاصه کلی خوش گذشت حالا یه چند تا عکس از این روز رو میذارم. اینم یه عکس با باباجون.... اینم یه عکس سه نفره از شما یا حانیه جون همیشه اخمو وباباجون ،فدات بشم که روسریت اومده...
15 فروردين 1392

آغاز سال 92

                                                 سلام به دخترک نازنینم اولین نوروزتون مبارک خانومی انشالله یه سال پربرکت وهمراه با سلامتی وشور ونشاط رو پیش رو داشته باشیم حالا از روز اول برات توضیح میدم که چکارا کردیم: روز30اسفند همگی به اصرار زندایی و خاله نرگس بابایی که تازه از یزد اومده بودن رفتیم خونه ی بابابزرگ بابایی که برای سال تحویل همه دور هم باشیم روز خوبی بود ساعت 2:30سال تحویل ش...
15 فروردين 1392
1